آرزویی برای نرسیدن

ساخت وبلاگ

چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گه : چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن !؟؟ یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند و خودشون رو نمیتونن کنترل کنن؟؟

همایون لبخندی میزنه و میگه :ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده ؟ و هر مردی می تونه ملکه انگلستان رو لمس کنه؟

چارلز با عصبانیت می گه :نه! مگه ملکه فرد عادیه ؟!! فقط افراد خاصی می تونن با ایشون دست بدن و در رابطه باشن!!!


همایون هم بی درنگ می گه :

خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن!!!

آرزویی برای نرسیدن...
ما را در سایت آرزویی برای نرسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزال جلیلوند ghazal74 بازدید : 287 تاريخ : سه شنبه 23 آبان 1391 ساعت: 13:48

تویی که شهره ی شهری به شعر و خوش سخنی
خودت به مدعیانت بگو که مال منی

من از اهالی دریایم اهل آبی عشق
که غیر چشم تو هرگز نداشتم وطنی

به بیستون غرورم قسم که می خوردم
از ابتدای تولد به درد کوه کنی

فقط برای تو دریاست موج موج تنم
چه می شود که بیایی شبی به آب تنی

تنت به رقص درآید به وزن این غزلم
به تن تتن تنتن تن تتن تتن تتنی

هزاربار به من قول می دهی نروی
ولی چه سود که هربار عهد می شکنی

تو حبس می شوی آخر شبی در آغوشم
به جرم دزدی قلبم به جرم راهزنی

منم که مرد نبودم ولی تو در عوضش
به راستی که لطیفی به راستی که زنی

آرزویی برای نرسیدن...
ما را در سایت آرزویی برای نرسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزال جلیلوند ghazal74 بازدید : 376 تاريخ : سه شنبه 23 آبان 1391 ساعت: 13:40

بالاخره فارغ شدم بار سنگینی رو ۹ ماه نه فقط توشکمم که تو دلم داشتم مثل ارداری که احساس جالبیه راهت شدنم احساس خوبیه امیدوارم همه فرصت داشته باشن وضع حملشونو جشن بگیرن

 

آرزویی برای نرسیدن...
ما را در سایت آرزویی برای نرسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزال جلیلوند ghazal74 بازدید : 341 تاريخ : يکشنبه 21 آبان 1391 ساعت: 19:27

از یاد می برند مرا دیگری کنند
از دستمال ِ گریه ی من روسری کنند
در کلّ شهر، خاله زنک ها نشسته اند
درباره ی زنی که منم داوری کنند
با آن سبیل! و خنجر ِ در آستینشان
در حقّ ما برادری و خواهری کنند!!
چشم تو را که اسم شبش آفتاب بود
با ابرهای غمزده خاکستری کنند
ما قورباغه ایم و رها در ته ِ لجن
بگذار تا خران چمن! نوکری کنند

 

آرزویی برای نرسیدن...
ما را در سایت آرزویی برای نرسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزال جلیلوند ghazal74 بازدید : 346 تاريخ : يکشنبه 21 آبان 1391 ساعت: 19:24

امروز یکی از دوستانی که همیشه در ذهن خودم کلی دوستش می پنداشتم کله ی سحر وقتم را گرفت که بیا در مورد مساله ی مهمی صحبت کنیم می خواست مرا لجن مال کند و می گفت تصمیم جمع است جمعی که دیگر تا ۱ و نیم متریم رسیده نمی دانم چطور شد که اولش یاد سلاطین عثمانی افتادم سلطان عبدالعزیز سلطان مرا سلطان عبد الحمید دوم و سلطان محمد پنجم که وجه اشتراک همه ورود وزیری به سرسرای کاخشان و کلی تملق و بعد خواندن فرمان عزل و گفتن اینکه او به شخصه تنها حامل پیام است و سلطان را پدر امت و شاه خود می داند و بعد همان وزیر حداقل وزیر اعظم می شد !!!!!!!!!

یاد شعر دکتر موسوی افتادم که صرف نظر از دیدگاه سیاسیش خیلی خیلی متناسب است

ناگهان زنگ می زند تلفن،ناگهان وقتِ رفتنت باشد

مرد هم گریه می کند وقتی سرِ من روی دامنت باشد

بکشی دست روی تنهاییش،بکشد دست از تو و دنیات

واقعا عاشق خودش باشی،واقعا عاشق تنت باشد

روبرویت گلوله و باتوم،پشت سر خنجر رفیقانت

توی دنیای دوست داشتنی!!بهترین دوست،دشمنت باشد

دل به آبی آسمان بدهی،به همه عشق را نشان بدهی

بعد،در راه دوست جان بدهی...دوستت عاشق زنت باشد!

چمدانی نشسته بر دوشت،زخمهایی به قلب مغلوبت

پرتگاهی به نامِ آزادی مقصدِ راه آهنت باشد

آرزویی برای نرسیدن...
ما را در سایت آرزویی برای نرسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزال جلیلوند ghazal74 بازدید : 375 تاريخ : شنبه 20 آبان 1391 ساعت: 12:59

اصلا قبول حرف شما من روانیم

هر کس حق دارد فکر کند کسی که بعد از یک سال هنوز به عشقش فکر می کنه و هنوز اونو تو دل و فکرش داره دیوونه ست آره دیونه م چون:

" با آن همه بیداد او وین عهد بی بنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می رود"

اما نجمه زارع راست می گفت خدا رحمتش کنه

 

وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود

باید بگویم اسم دلم ، دل نمی‌شود

 

دیوانه‌ام بخوان که به عقلم نیاورند

دیوانه‌ی تو است که عاقل نمی‌شود

 

تکلیف پای عابران چیست؟ آیه‌ای

از آسمان فاصله نازل نمی‌شود

 

خط می‌زنم غبار هوا را که بنگرم

آیا کسی زِ پنجره داخل نمی‌شود؟

 

می‌خواستم رها شوم از عاشقانه‌ها

دیدم که در نگاه تو حاصل نمی‌شود

 

تا نیستی تمام غزل‌ها معلّق اند

این شعر مدتی‌ست که کامل نمی‌شود

 

آرزویی برای نرسیدن...
ما را در سایت آرزویی برای نرسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزال جلیلوند ghazal74 بازدید : 314 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1391 ساعت: 14:25

نمیدونم امرو.ز چطور شد که دلم هوای مادرمو کرد

غربت هیچیش به اندازه دور بودن از پدر و مادر سخت نیست

آهسته باز از بغل پله ها گذشت

 

در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود

امّا گرفته دور و برش هاله ای سیاه

او مرده است و باز پرستار حال ماست

در زندگیّ ما همه جا وول می خورد

هر کُنج خانه صحنه ای از داستان اوست

در ختم خویش هم به سر کار خویش بود

بیچاره مادرم

 

هر روز می گذشت از این زیر پله ها

آهسته تا بهم نزند خواب ما

امروز هم گذشت

در باز و بسته شد

با پشت خم از این بغل کوچه می رود

چادر نماز فلفلی انداخته به سر

کفش چروک خورده و جوراب وصله دار

او فکر بچه هاست
هر جا شده هویج هم امروز می خرد

بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها


کفگیر بی صدا

دارد برای ناخوش خود آش می پزد

او مُرد ودر کنار پدر زیر خاک رفت

 

اقوامش آمدند پی سر سلامتی

یک ختم هم گرفته شد و پُر بَدَک نبود

بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند

لطف شما زیاد

اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:

این حرف ها برای تو مادر نمی شود.

پس این که بود؟

دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید

لیوان آب از بغل من زد کنار،

در نصفه های شب.

یک خواب سهمناک و پریدم بحال تب

نزدیکهای صبح

او باز زیر پای من نشسته بود

آهسته با خدا،

راز و نیاز داشت

نه، او نمرده است.



او پنج سال کرد پرستاری مریض

در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد

اما پسرچه کرد برای تو؟ هیچ، هیچ

تنها مریضخانه، به امّید دیگران

یک روز هم خبر: که بیا او تمام کرد.

در راه قُم به هر چه گذشتم عبوس بود

پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد

صحرا همه خطوطِ کج و کوله و سیاه


طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین

دریاچه هم به حال من از دور می گریست

تنها طواف دور ضریح و یکی نماز

یک اشک هم به سوره ی یاسین من چکید

مادر به خاک رفت.

...

این هم پسر، که بدرقه اش می کند به گور

یک قطره اشک مُزد همه ی زجرهای او

اما خلاص می شود از سرنوشت من

مادر بخواب، خوش

منزل مبارکت.

 

آینده بود و قصه ی بی مادریّ من

نا گاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ

من می دویدم از وسط قبرها برون

او بود و سر به ناله برآورده از مغاک

خود را به ضعف از پی من باز می کشید

دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه

خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع

ترسان ز پشت شیشه ی در آخرین نگاه

باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش

چشمان نیمه باز:

از من جدا مشو.

می آمدم و کله ی من گیج و منگ بود

انگار جیوه در دل من آب می کنند

پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم

خاموش و خوفناک همه می گریختند

می گشت آسمان که بکوبد به مغز من

دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه

وز هر شکاف و رخنه ی ماشین غریو باد

یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان

می آمد و به مغز من آهسته می خلید:

تنها شدی پسر.



باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی

دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض

پیراهن پلید مرا باز شسته بود

انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:

بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟

تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر

می خواستم به خنده درآیم به اشتباه

اما خیال بود


ای وای مادرم...

 

آرزویی برای نرسیدن...
ما را در سایت آرزویی برای نرسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزال جلیلوند ghazal74 بازدید : 380 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1391 ساعت: 14:19

-       در مسیر غدیر  . . .

جلوه گر است خورشید حق

سینه به سینه

تاریخ به تاریخ

هر چند با نیروی کم

اما با فروغ مداوم

پر از تابش و نور

و ما بهره مند از

پرتوی طلایی آن

با دلی سرشار از عشق

و تنی پر از آه و انتظار

در مسیر برکه­ی غدیر خم.

آرزویی برای نرسیدن...
ما را در سایت آرزویی برای نرسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزال جلیلوند ghazal74 بازدید : 315 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1391 ساعت: 14:17

ای لب تــو قبله ی زنبورهــــای سومنـات

خنده ات اعجاز شهناز است در کرد بیـات

 

مطلع یک مثنویِ هفت مَن ، زیبایی ات

ابــــروانت، فاعلاتـن، فاعلاتـن، فاعـلات

 

من انــار و حافظ آوردم، تو هــم چایـی بریــز

آی می چسبد شب یلـدا هل و چایـی نبات

 

جنگل آشوب من، آهـوی کوهستان شـعــر

این گـوزن پیــر را بیـچــاره کرده خنده هــات

 

می رود، بو می کشد، شلیک، مرغی می پرد

گردنش خــم مــی شود، آرام می افتد به پـات

 

گرده اش می سوزد و پلکش که سنگین می شود

می کشد آهـــی، کـه آهــو... جان جنگل به فـدات

 

سروها قد مـــی کشنـد از داغــــی خــون گوزن

عشق قل قل می زند از چشمه ها و بعد، کات:

 

پوستش را پوستین کـرده زنــی در نخـــجوان

شاخ هایش دسته ی چاقوی مردی در هرات

 

حامد عسگری

آرزویی برای نرسیدن...
ما را در سایت آرزویی برای نرسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزال جلیلوند ghazal74 بازدید : 310 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1391 ساعت: 13:00

این روسری آشفته ی یک موی بلند است

آشفتگی موی تـــو دیـــوانه کـــننده سـت

 

بالقوّه سپید است زن اما زن ایــن شعـــر

 موزون و مخیّل شده و قافیه مـند اســـت

 

در فــوج مــدل هـــای مدرنیتـــه هنـــوز او

ابروش کمان دارد و گیسوش کمند است

 

پـــرواز تـــماشـــایی مـــوهای رهـــایـــش

تصـــویرِ رهـــاکــردن یک دسته پرنده ست

 

دل غرق نگاهی سـت که مابینِ دو پلکش

یک قهوه ای سوخته ی خـیره کننده ست

 

با اخم به تشخیصِ پزشکان سرطانزاسـت

خندیـدن او عامـــل بیمـــاری قنـــد اســـت

 

تصویـــر دلـــش بـــا کـــمک چــشمِ مسلّح

انگار که سنگی تهِ شـیئی شکــننده ست

 

شاید بـه صنـــوبر نرســـد قـــامـــتش امّـــا

نسبـــت بـه میانگین همین دوره بلند است

 

ماه است و بـــعید است که خورشید نداند

میزان حضور و حذرش چـــند بـه چند است

 

 

 

صالح دروند

آرزویی برای نرسیدن...
ما را در سایت آرزویی برای نرسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزال جلیلوند ghazal74 بازدید : 287 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1391 ساعت: 12:58

این وبلاگ فقط ساخته شده تا به دنیا بفهمونه" تو نیستی"

حیف از بهار و پنجره وقتی تو نیستی

حیف از بیان خاطره وقتی تو نیستی

زل می زنم به نقطه ی تاریک پیش رو

هر شب کنار پنجره وقتی تو نیستی

حس میکنم به نقطه ی تکرار می رسند

اندیشه های باکره وقتی تو نیستی

دارم فقط به دور خودم چرخ می زنم

روی محیط دایره وقتی تو نیستی

بهتر همان که بسته بمانند، تا ابد

این پرده های کرکره وقتی تو نیستی

نه با خیال غیر تو حتی نمی شوم

سرگرم یک مذاکره وقتی تو نیستی

محسن چالاک

آرزویی برای نرسیدن...
ما را در سایت آرزویی برای نرسیدن دنبال می کنید

برچسب : شعر, نویسنده : غزال جلیلوند ghazal74 بازدید : 285 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت: 11:56

یه شعر زیبا از محسن چالاک مردی که عاشق است

بوی نارنج

دیر یا زود

بهار می آید

تو

دهانت بوی نارنج می دهد

زندگی

از تکراری همیشگی باز می ماند

تو دستانت را

بر گردنم می آویزی

و من

از خوابی سنگین بر می خیزم

آرزویی برای نرسیدن...
ما را در سایت آرزویی برای نرسیدن دنبال می کنید

برچسب : شعر, نویسنده : غزال جلیلوند ghazal74 بازدید : 285 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت: 11:54

بشر که خلق شد خدا دید خیلی کودن تر از اونه که بتونه خودش همه چیزو یاد بگیره اینجا بود که یه چیزی ساخت به اسم الهام

الهام چیزی بود که هم فطریات بشرو تکمیل می کرد هم تعقلشو

اصلا انگار الهام گمشده ی خلقت بود

میگید نه؟؟

همین امروز به شما آدمای سال 2012 که فکر می کنید علمتون هر ساعت 2 برابر میشه میگن که یه تبر تهیه کنید و باهاش درخت قطع کنید

نه فکر مغازه ی ابزار یراق سر کوچه رو از سرتون بیرون کنید. حالا شما خیلی چیزا بیش از انسان های اولیه اثر آهن میدونید:

1-   میدونی آهن چه خواصی داره؟

2-   میدونی ذوب یعنی چی؟

3-   میدونی قالب چیه؟

4-   احتیاج به نقشه نداری چون بی نهایت تبر دیدی !!!

5-   و...

حالا چند سال زمان میخوای؟؟

1 سال 2 سال 3سال

شما رو نمیدونم اما من 50 سالم برام کمه

حالا فهمیدید الهام یعنی چی؟

الهام چیزیه که آفرینش کم داره!!!

آرزویی برای نرسیدن...
ما را در سایت آرزویی برای نرسیدن دنبال می کنید

برچسب : دلنوشته, نویسنده : غزال جلیلوند ghazal74 بازدید : 307 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت: 11:52